لااقل به خودتان رحم کنيد، آقاي دکتر!
اين يادداشت در شماره ۵۷ از نشريه دانشجويي «واحه» (دانشگاه فردوسی مشهد، دانشکده مهندسی) به تاريخ سهشنبه ۳ آذرماه ۱۳۸۳ در ستون «ديدهبان» به چاپ رسيد.
يکم- تحولات اين چند ساله کار را به جايي رسانده که ديگر از شنيدن خبري چنين تلخ شگفتزده نميشويم و شايد که تلخياش را هم به درستي احساس نکنيم. خب، هنگامي که تهاجم شبانه و ضرب و شتم عمومي دانشجويان به قدر سرقت يک ريشتراش مجازات شود و ترور ديگري هم به هيچ، ديگر چنين رخدادي که تأسف هم به بار نميآورد.
بياييد دوباره مرورش کنيم: «در پي دعوت ابراهيم يزدي و مصطفي تاجزاده به دانشگاه علم و صنعت براي سخنراني، عدهاي از دانشجويان بسيجي ضمن ضرب و شتم رييس دانشگاه، او را به گروگان گرفته و به وزارت علوم منتقل کردند ... که پس از ساعاتي وي با دخالت نيروي انتظامي آزاد شد ... گفتني است که وي به تازگي توسط اعضاي هيأت علمي اين دانشگاه براي اين پست برگزيده شده بود»
دوم- بگذاريد داستان را اين طور تعريف کنم. روزي روزگاري در همين ايران خودمان، دانشگاهي بود که رييسي داشت. اين رييس دکتري بود مثل باقي دکترهاي رييس دانشگاه؛ با اين تفاوت که آنها را وزير و شوراي عالي انقلاب فرهنگي تعيين کرده بودند، اما اين يکي منتخب اعضاي هيأت علمي همان دانشگاه بود. (براي ما افسانه مينمايد، اما در همين آب و خاک چنين اتفاقي! افتاده است) در اين دانشگاه قصه ما، يک روز يک عده دانشجو تصميم گرفتند که دو شهروند قانوني کشور را (که در گذشتههاي دور و نزديک، از مسؤولان نظام بودهاند) دعوت کنند تا در جمعشان سخنراني کنند. اما در همان دانشگاه جمع ديگري نيز بودند که نه برايشان شهروند و حقوق شهروندي معني داشت، نه از سليقه بقيه خوششان ميآمد، نه از آن دو نفر. با اين حساب که «هر کس با ما نيست، بر ماست» پس ديگران هم حق ندارند که از آن دو نفر خوششان بيايد، چه برسد به اين که بخواهند به دانشگاه ما دعوتشان کنند. خب حالا که ما از اين قضيه خوشمان نميآيد، يعني اسلام در خطر است، نظام در خطر است. پس اول راهپيمايي ميکنيم، بعد تصميم ميگيريم زيارت عاشورا بخوانيم. اما به اين نتيجه ميرسيم که شايد اگر يک عاشوراي کوچکي به راه بيندازيم. خب، زورمان که به آن همه دانشجو نميرسد و فعلاً هم که قصد شهيد شدن نداريم. پس برويم حال اين جناب رييس را بگيريم که از اين به بعد جز ما از کسي براي انتخابش رأي نگيرند. گوشش را ميگيرند و ميبرند پيش بابايش (جناب وزير علوم) که تنبيهش کند. اما به اين چنين بابايي اميدي نيست، پس خودمان فرزند بازيگوش نافرمان را ادب ميکنيم و ...
سوم- بعد از چنين واقعهاي براي نخستين بار (در اين سالهاي اخير) اعضاي هيأت علمي دانشگاهها هم به خودشان ميآيند و ميفهمند که بيحرمتي به شاگردانشان کمکم دارد دامان خودشان را هم ميگيرد و اگر ساکت بمانند، ممکن است اين بيحرمتي به ناامني نيز بدل شود. آنها به خاطر ميآورند که يکي از جرقههاي اصلي انقلاب پس از آن شکل گرفت که رييس دانشگاه تهران به گوش يکي از اساتيد سيلي زد و تحصن مشترک دانشجويان و اساتيد را در مسجد دانشگاه موجب شد. به هر روي، در دانشگاه علم و صنعت و چندين و چند دانشگاه ديگر، به جز بيانيههاي تکراري، اساتيد تصميم گرفتند که کاري کنند و اعتراضشان را به طور جدي و عملي به نمايش بگذارند؛ که اين امر با تعطيل شدن کلاسها (اين بار از سوي اساتيد) نمايان شد. اساتيد آن دانشگاهها نيک ميفهميدند که ناامني و بيحرمتي ديگر فقط مختص سياست و سياسيون نيست و آتشي است که دامن همه، حتي آنان را هم گرفته است. به راستي اين ميان دو ساعت و چهار ساعت تعطيلي چه ضرري دارد؟
چهارم- هيچ کس خبردار نبود. هيچ کس خبردار هم نشد. انگار نه انگار که اتفاقي افتاده است. همچنان ما سر کلاس رفتيم، استاد هم آمد، ما ده بار و صد بار خميازه کشيديم، او هم دو بار حضور و غياب کرد و مطمئن شد که فرصتي اضافه به کسي نداده است، ما هم بند و بساطمان را جمع کرديم و او هم ماشينش را سوار شد و برگشت تا جا براي بعدي خالي شود که بيايد حضور و غياب کند و ... نفر بغلدستيام را از خواب بيدار کردم و پرسيدم اينجا کجاست؟ نگاهي سراپا سرزنش به من انداخت و پرسيد: «تو حالت خوبه؟ چقدر مونده اين (استاد) بيخيال شه؟» به خودمان که اميدي نيست. رفتم از استاد بپرسم، اما به ياد ضربالمثلي قديمي افتادم که ميگفت: «يک نظر کفايت ميکند» و کفايت هم کرد...
پنجم- آقاي دکتر باقری، به چه چيز دانشگاهتان ميخواهيد افتخار کنيد؟
بالاترين رتبههاي کنکور راهشان را به سمت آن کج ميکنند؟
انبوه اختراعات، اکتشافات و طرحهاي پژوهشي را هر روز به جامعه تحويل ميدهيد؟
بالاترين رتبههاي کنکور کارشناسي ارشد را در ميان دانشجويانتان داريد؟
اساتيدتان مايه افتخار جامعه علمي کشور هستند؟
دانشجويان بيدار، فضاي باز فکري و فرهنگيتان زبانزد همه کشور است؟
آخر به چه نکته مثبتي در مجموعه تحت مديريتتان پس از اين سالهاي طولاني ميخواهيد استناد کنيد؟ (البته زراعت و پيادهرو را فاکتور بگيريد)
ششم- آقاي دکتر بياييد روراست باشيم. دانشگاهي که اداره ميکنيد دچار يکي از خنثيترين فضاهاي فکري و فرهنگي است که به هيچ عنوان قابل مقايسه با ديگر دانشگاههاي بزرگ کشور نيست. (سهراب بود که ميگفت دچار يعني عاشق؟) حالا دانشجوهايش به کنار، هوچيگرها را اخراج کرديد و همهشان ساکت شدند. اما مثل اين که اساتيد هم به ما اقتدا کردهاند و انگار نه انگار ... آقاي دکتر ۲۵ سال کار سياسي کردهايد که سکوت کنيد!؟ ما که کتکخور و فحشخورمان ملس است. لااقل به خودتان رحم کنيد